
نوشته ای بر نمایش درخت شیشه ای آلما به کارگردانی فرید قادرپناه / منتقد هنرنت: نیلوفر ثانی
«درخت شیشهای آلما» همانطور که از نامش نیز مشخص است، همان گوی شیشهای جادویی است که در داستانهای قدیمی آمده است و گذشته و آینده را نشان میدهد و حالا قرار است داستان آلما و جوزف را از گذشتهای دور تا امروز، در قالب زوج جوانی که به کالاها و وسایل عتیقه علاقمندند و آنها را در حراجیها دنبال میکنند، درون خود به معرض بگذارد. آلما و جوزف، گیری در گذشته دارند که با جمع آوری وسایل عتیقهگویی میخواهند با آن گذشته پیوندشان را تجدید کرده یا به آن بازگردند.
فرید قادرپناه، با کارنامهای متمرکز بر آثار هارولد پینتر و رسیدن به فضای او نمونهی روندی است که یک هنرمند تئاتری پیش گرفته تا خود نیز در آن فضا با شاخصههای متمایزش قلم بزند و تجربیاتش را بر صحنه بیاورد.
دو متن اخیر قادرپناه، «بوی گند دهن خانم مارکز» و نمایش فعلی «درخت شیشهای آلما» در همان سیر و سبکی است که از متنهای پینتر اجرا و تجربه کرده است. و در تلاش بوده متن و دراماتورژی اثرش، پینتری باشد. او همچنان به همان فضا وفادار است و شاید یکی از معدود کارگردانانیست که در محدودهی یکی از معروفترین و تاثیرگذارترین نمایشنامهنویسان معاصر کار کرده و همچنان در همان مسیر ادامه میدهد بیآنکه در سبکهای دیگر، تجربهای ارائه دهد.
هر چند چنین تلاشی قابل ستایش است اما به نتیجهی دلخواه نمیرسد، و همچنان دو متن نمایشش، نه چندان امضای خودش را دارد که مستقلا به هویتی نو دست یابد و نه آنقدر پینتری است که لااقل کپی موفقی باشد.
«درخت شیشهای آلما» همانطور که از نامش نیز مشخص است، همان گوی شیشهای جادویی است که در داستانهای قدیمی آمده است و گذشته و آینده را نشان میدهد و حالا قرار است داستان آلما و جوزف را از گذشتهای دور تا امروز، در قالب زوج جوانی که به کالاها و وسایل عتیقه علاقمندند و آنها را در حراجیها دنبال میکنند، درون خود به معرض بگذارد. آلما و جوزف، گیری در گذشته دارند که با جمع آوری وسایل عتیقهگویی میخواهند با آن گذشته پیوندشان را تجدید کرده یا به آن بازگردند.
در یکی از این خریدها «درخت شیشهای آلما» کتابی از کار در میآید که در حکم همان گوی شیشهای جادوییست .. که هر ورق آن میتواند رخدادهای پیشین را مجسم و بدون توجه به زمان، به حال بیاورد
آلما و جوزف کتاب را ورق میزنند و چون ماشین زمان، به عقب میروند. به حدود جنگ جهانی دوم و روزهای پایانی آن و داستان سرباز آلمانی حکایت میشود که عاشق دختری انگلیسی شده و با لو دادن او توسط پیرزن همسایه، مجبور به ترک دختر میشود.
تا اینجای داستان و متن قابل فهم است اما در طی ورقهای بعدی و بازگویی اتفاقات دیگر از خودکشی دختر تا گوشهچشم مرد به منشی کارخانه محل کارش تا حضور کاراکتری با هیبت مهیب به عنوان آلمایی دیگر، قابل فهم و اتصال در زنجیره روایت نبوده و دست آخر هم ربط حوادث و موقعیتها کشف نمیشوند
اگر چه احتمالاتی را میتوان در نظر گرفت اما هیچکدام نمیتواند کامل و یا در تکمیل دیگر قطعات پازل باشد. و آنچه بر جا میماند، نقشی درهم ریخته بیتناسب و وضوحی است که لااقل برای مخاطب راضی کننده باشد یا از آن سردر بیاورد.
حتی به نظر میرسد آلما و جوزف، در برزخی از عالم مردگانند، و با کتاب درخت شیشهای آلما، با گذشته و اعمالشان روبرو میشوند، مسیر رستگاری آنان اعتراف به اشتباهات و اصلاح انتخابهایی است که موجب آسیب به دیگری شده است. به ویژه در این سیر و روند، آنکسی که بیشتر مورد بازخواست و چرایی اعمالش قرار میگیرد، جوزف است و اوست که بین اجبار دو انتخاب، مدام معلق میماند.
تاریخها مدام به او یادآوری میشود تا بداند از کدام زمان آلمای واقعی را میتواند، حفظ، انتخاب و به زندگی باز گرداند. که البته موفق نمیشود.
با این حال نشانههایی در جهت صحت و تایید این فرض داده نمیشود.
آنچه در پایان میتوان نتیجه گرفت، دریافتی تک جملهای است که در طی ۶۵ دقیقه با پیچش زیاد، بطور غیرخطی و با حواشی زیاد از افکتهای صوتی و کاراکترهای متعدد و متکثر از هر آلما و جوزف، میخواهد اصطلاحا به مجذوبیت و مرعوبیت مخاطب برسد و از جذابیتهای بصری، استفاده کند تا از متن و محتوا غافل شده و تنها به همان فریبندگی فرم و اجرا، بسنده کند.
اگرچه متن قادرپناه میخواهد همچنان در قالب نوشتههای پینتر و سبک او باشد که مشخصههایی از آن را مانند ژانر وحشت و رسیدن به موقعیتی تراژیک، غیرخطی بودن روایت، و ایجاد فضایی ابزورد، در خود داشته باشد اما در نهایت آن فوت کوزهگری پینتر جایش خالی است .و نمایش نمیتواند به کمالیت خود برسد. متنهای پینتر، محتوایی هراسانگیز، مخاطرهآمیز و وجهی از پوچی را در خود دارد، با این حال در صدد است روشنی و وضوح رخدادها را نیز حفظ کند. که در « درخت شیشهای آلما» این وضوح به حداقل رسیده است و نه تنها وجه معماگونه و نشانهمند آن کافی نیست بلکه با وجود عدم واگشایی کدها، نقطه ضعفی نیز به حساب میآید. و هر چقدر به غیرقطعیتها بها میدهد همانقدر خود را ملزم میداند قطعیتهایی را نیز روشن کند و تعلیقها به فرجام برسند.
دکور با هزینه و دقت طراحی شده است و توانسته با ورودیها و خروجیهای متعدد به پشت صحنه، کاربردیتر در راستای متن باشد. بهویژه که توالیهای زمانی و قطع و برش رویدادها با این مسیرها بخوبی اجرایی شدند.
نورپردازی تا حدودی موفق و موسیقی فرشاد فزونی همچنان نقطه قوتی در خور است. بازیگری در یک سطح نیست، بازی آذین نظری با اختلاف، بر صحنه و اجرا مسلط و در فضای درستی از نقش است اما دو بازیگر آلمای دوم و سرباز آلمانی، افت مشهودی نسبت به دیگران در ارائه نقش دارند.
با تمام آنچه ارائه شد،« درخت شیشهای آلما » با ویژگیهای تئاتریکالیته خود، نمیتواند متن و محتوای قابل درک و روشنی را به مخاطب بنمایاند و از اتصال وقایع در بازههای زمانی، به یک انسجام و نتیجهگیری روشن و یا حداقل با کمی کنکاش و دقت، دست یابد. و این نقطه ضعف بسیار مهمی است که نیاز به تعمق و بررسی گروه ریگولیتو در تجربه های بعدی دارد.
نیلوفرثانی
گروه نقد هنرنت
۱۱ شهریور۱۴۰۰