
“مرثیهای سازشپذیر” نوشتهای بر نمایش مرثیهای برای ژاله.م و قاتلش، به کارگردانی میلاد فرج زاده/منتقد هنرنت: نیلوفر ثانی
اگرچه حذف تمام رویدادهایِ سیاسی و فعالیتهای حزبی ژاله، زمان نمایش را بیتاریخ و تعمیمپذیر میکند، اما همین مسئله آن را از پرداخت به سایر وجوه زنان مبارزی که در مسیر مبارزاتیشان، علیرغم درست یا غلط بودن آن مسیر، مجبور به تحمل شرایطی سخت، و پرفشار میشوند که حتی به قتل و کشتهشدنشان میانجامد ، باز میدارد و تنها به آرزوهای آنان و انتخاب بین یک زندگی خانوادگی معمول و پر تنش ، فرو میکاهد.
نمایشِ مرثیهای برای ژاله.م و قاتلش، که داستانِ ژاله معین، دختر مبارز در حزب تودهایست که در تیرماه ۱۳۳۲ یعنی یکماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد، توسط نیروهای امنیتی به قتل میرسد .
داستانی با رگههای رمانتیک، که از فضای سیاسی فاصله گرفته و بدون هیچ اشارهای به وقایعِ مهم آن برهه از زمان و تاثیرگذاری نیروهای تودهای در همکاری با محمد مصدق و ناکام ماندن در کودتا، تنها مسیری را پیش میگیرد که متمرکز بر وجه احساسی و عاطفی شخصیت ژالهست
اگرچه حذف تمام رویدادهایِ سیاسی و فعالیتهای حزبی ژاله، زمان نمایش را بیتاریخ و تعمیمپذیر میکند، اما همین مسئله آن را از پرداخت به سایر وجوه زنان مبارزی که در مسیر مبارزاتیشان، علیرغم درست یا غلط بودن آن مسیر، مجبور به تحمل شرایطی سخت، و پرفشار میشوند که حتی به قتل و کشتهشدنشان میانجامد ، باز میدارد و تنها به آرزوهای آنان و انتخاب بین یک زندگی خانوادگی معمول و پر تنش ، فرو میکاهد.
ژاله.م با مامور امنیتیاش که حکم قتل او را دارد، وارد رابطهای عاطفی میشود اما با تمام این احوال، توسط آن مامور کشته میشود. و پروندهی او تا مدتها بیآنکه هویت قاتلش شناسایی شود، بایگانی میشود.
اگر این اجرا تنها به جهتِ ترسیم مرگ، به نقلقول از یادداشت کارگردان، که در بروشور هم آمده، باشد، چنین برداشت از یک داستانی با چنین قالبِ سیاسی، نمیتواند خود را وارد “مفهوم مرگ” نکرده و صورتی کلی از آن بهدست دهد. بلکه تمام انرژیِ خود را معطوفِ ظرفِ ارائهاش میکند و زنجیرههای ارتباطی را بهمیان میکشد.
متن حاویِ چند مسیر زیستی از ژاله برحسبِ روایتی دراماتیزه شده است که او را در سه توالی زمانی، دوران قبل از مبارزه و دانشجویی، دوران مبارزه و خانهی تیمی، و دوران آرام پس از مبارزه و زندگی زناشویی، در سه کانال مختلف، که هرکدام متشکل از دو کاراکتر ژاله و کاووس مامور امنیتیست و در هرسه به قتل میرسد، بازنمایی میکند.
اجراکنندهها بر صحنه و در طی اپیزود دیگر زوجها، بیحرکت در ژستِ شلیک کاووس به ژاله، باقی میمانند. این تصویر طراحی تحسین برانگیزیست از قابی ثابت، بیآنکه صورت مسئلهی آن تغییرکند، با محتوایی در هر شکل و شمایل، وقتی یک سو دختریست مبارز که تحت تعقیبست و سوی دیگر ماموری که باید او را جاسوسی و در نهایت به قتل برساند. یا در معنایی دیگر، تقابل معترض و سرکوبگر. این قاب که معنایی زنانه دارد، و خود انتقادی بنیادی و کوبنده بر شرایط اجتماعی و سیاسیست، از نکات بارز طراحی کارگردانیست که در راستای طراحی صحنه چشم نواز و کارکردی شامل فضاهایِ مناسبِ هر داستان، بوده و حتی مهمترین عنصر ارتباط مخاطب با اجرا به نظر میرسد؛ چرا که ملاحظهکاری بیحد و پرهیز از اشارهی دقیقتر به شاکلهی فکری و عقیدتی مبارزه، در مقاومت بر نظامِ استبدادی وحاکمیتی جبار، متن را رنجور و دچار نقاط ضعفی میکند که قادر نیست خود را طغیانگرانه، با همان شور و هیجانِ این دست موقعیتها، منتقل کند.
حتی اگر نویسنده در صددست بدون اصرار بر حزب و گروه مورد طرح در نمایش که بجز سال وقوع و اشاره به پرچمی در اهتزاز، آن را از انحصار زمانی خارج کرده و به حال نیز تعمیم دهد، اما بازهم در احتیاطی افراط شده که میتواند بدلیل خطوط قرمز ممیزی باشد، بزرگترین عامل هویتمندشدن متن و اجرا را از دستداده و آن را به یک واگویهی عاشقانه با موضعیتِ مبارزاتی تقلیل میدهد و از آن فراتر نمیرود.
مرثیه ژاله.م، میتوانست با قدرتمندی بیشتر در صراحت، فریاد گمشدهای باشد برای تمام دختران و زنان این سرزمین که بارها و بارها، از زندگی، جان و عشق خود گذشتند تا قدمی برای رهایی میهن بردارند. سالها حبس و زندان، دوری از فرزندان و عزیزان، و شکنجههای بسیاری را پذیرفتهاند تا سرزمینی آزاد و جامعهای پیشرو بسازند. “مرگ” و ترسیم آن برای این گروه مبارزان، تنها یک بازتابِ مفهومی نیست و چه بسا، مرگی کاملا کنشزا، قابلیت تعریف دارد و با تمام ظرفیتهای مناسب این سوژه در پرداخت، نویسنده و کارگردان، به یک اشلِ توصیفی، و یک سازشِ توافقشده در متنی بیخطر، که تنها دلسوزی و ترحمِ مخاطب را بر میانگیزد، تن داده است. و مرثیهی بیشیونی ساختهاست که رنگ و بویِ حماسی ندارد.
بازی زوجها در روایاتی از ژاله.م یکدست نبوده و انرژیهای متفاوتی دارد، که در نهایت تمرکز و توجه تماشاگر را به فراز و فرود برده و اجماعِ آنها را، نامتعادل میکند.
پردهی پایانی و صحنهی جابجایی کاراکترهای ژاله و کاووسها، با دیالوگهای پیشین طول اجرا، دنبالهی اضافیِ فاحشیست که اجرا را حتی اگر تا پیش از آن، نصفه نیمه واجد مقبولیتی میکرد، از هستی ساقط میکند، و افت شدیدی را همراه دارد.
حذف صحنهی آخر و تنها یک قابِ تصویریِ رمانتیزه وتاثیرگذار از کلیت اجرا، به مراتب پایانبندی مناسبتر و گزیدهتری را رقم میزند. اضافهگویی چه در متن و چه در اجرا، تمایل به حاشیهپردازی را بیش از اصل و هستهی اصلی، در مرثیهای برای ژاله.م و قاتلش، پررنگ میکند که آن را از یک اجرای صحنهای به یک گزارشِ توصیفیِ داستانی شبیه میسازد.
نیلوفرثانی
هنرنت