
“بازنمایی واقعیت یا تخیلی پر سوز و گذار” نوشته ای برنمایش رگ به کارگردانی ایوب آقاخانی/ تئاتر شهر- منتقدهنرنت:نیلوفرثانی
"رگ" بیش از آنکه روایتی از یک واقعهی حماسی و تاریخی مستند باشد، داستانیست که تنها یک سوژه از آن واقعه قرض گرفته و کلیت دیگرش ، قصهگوییست که میخواهد چه از زبان سرباز راوی و چه دیگر کاراکترها، دغدغههایش را برای مخاطبان تعریف کند.. همان یکی بود، یکی نبودی که این بار، سه سرباز میهنند که دست آخر هم مشخص نمیشود که چرا جان خود را فدا کردند.
رگ قرارست روایتی واقعی از رشادت و شجاعت سه سربازی باشد که در ناحیهی مرزی نخجوان و راهآهن ارس (شمالغربی ایران) در زمان جنگجهانی دوم، برابر ورود نیروهای متفقین ایستادند تا مانعی باشند برای حضور آنان در ایران و دراین راه کشته شدند. داستانی مستند که با دراماتیزهشدنِ سوژهی آن، طرح نمایشی میشود که میخواهد این سربازان شجاع را به تماشاگران معرفی کند.
بنابراین مخاطب با این ذهنیت که اجرا علاوه بر عناصر اجرایی و تئاتریکالیتهی موجود، متنی مستند و آگاهیبخش نیز دارد، به تماشا مینشیند. بااین پیش فرض، انتظار مخاطب چه چیزیست؟ آیا تنها دستمایهی یک سوژه و اضافه کردن شاخه و برگ تخیلی و داستان سرایی برای هرچه بیشترکردن سوز و گداز آن، با ایجاد حلقههای خانوادگی و پیوندهای عاطفی، و بمیان کشیدن پای زن و فرزندکوچک و مادری چشم براه، جهت تحتتاثیر قردادن مخاطب این واقعه، و درگیر کردن احساسات ملی و میهنی میتواند از “رگ ” تئاتری خوب بسازد؟
با نشانههای گلدرشت، کلیشهای و کپی از تعلق خاطر به همسر و فرزند، امید به زندگی و در نتیجه ازجانگذشتگی این مرزبانان بیشتر بازنمایی میشود؟ همان الگوی جاافتاده و همان فرمول تضمینشده برای درآوردن اشک و آه تماشاگر ..؟؟! و همان قالبِ اضافهکردن چاشنی طنز و کمدی که وضعیت موجود را بامزه کند تا در آن اتمسفر تلخ، جذابیت اجرا، بالاتر برود.
آیا می توان رشادت و غیرت این سربازان را به “قلمبه شدن رگ غیرت” طبق آنچه درتوضیحات نمایش آمده، تقلیل داد و حتی وقتی دیالوگی مبنی بر این پرسش که براستی چرا در برابر چنان ارتش مجهزی تنها سه سرباز تصمیم به مقاومت می گیرند، “نمیدانم” میتواند روشنگر بخش اعتقادی و باور این افراد، به دفاع باشد؟ و اساسا پرداخت به چنین تصمیم بزرگی، در حوصلهی نویسنده/نویسندگان نبوده است که تنها به داستانی که گیراییِ جذب مخاطب را با داستانسرایی داشته باشد، اکتفاکرده است..؟!
اگر تنها قصد نویسنده و کارگردان، استفاده از یک سوژه که بتواند دستمایهی اجرایی صحنهای باشد، بی آنکه بخواهد واقعهی حماسی اتفاق افتاده را پوشش دهد، می توان از تمام نقصها و تقلیلهای موجود را که گاهی حتی ایثار و کنش آنان را زیر سوال میبرد و جهت عکس میدهد، گذشت و به این فکرکرد نویسنده براساس سلیقه، برداشت و عقاید خود، خواسته است هر دیدگاه و عقیدهای را از زبان کاراکترهای قهرمان، جعل، و به حافظهی خالی مخاطب که بدون شک دراینباره یا چیزی نشنیده یا بسیار مختصرست، تحمیل کند.
اما ذکر این نکته چه در بروشور و چه برگههای معرفی اثر، که چنین اجراهای کاملا ساخته و پرداختهی ذهن نویسنده و در اجرا کارگردانست، و نه در واقعیتِ رخ داده، کمترین وفاداری و امانتداریست که مخاطب این وقایع از آن آگاه باشد و بداند آنچه بر صحنه میبیند میتواند کوچکترین بازنمایی از واقعه نباشد. و تخیلیست با اغراقی زیاد که بیشتر نمایشی و حتی تزئینیست.
“رگ” بیش از آنکه روایتی از یک واقعهی حماسی و تاریخی مستند باشد، داستانیست که تنها یک سوژه از آن واقعه قرض گرفته و کلیت دیگرش ، قصهگوییست که میخواهد چه از زبان سرباز راوی و چه دیگر کاراکترها، دغدغههایش را برای مخاطبان تعریف کند.. همان یکی بود، یکی نبودی که اینبار، سه سرباز میهنند که دست آخر هم مشخص نمیشود که چرا جان خود را فدا کردند.
در بخشهای زیادی از متن، تکه کلامها به زبان ترکی ادا میشود، تا همین اندازه هرچند برای تماشاگر غیر آذری، قابل فهم وحتی دریافت طنز موقعیتی نیست اما میتوان به باورپذیرتربودن کاراکترها کمک کند .. اما جایی که بیش از دقایق زیادی دو کاراکتر اصلی دیالوگی با زبان ترکی دارند، بدون هیچ بالانویس و ترجمهای، نه تنها توجیه منطقی ندارد،بلکه حتی تبعیضی را به رخ میکشد که علنا برای تماشاگران غیر آذری، محرومیت از آن بخش از اجراست هرچند دیالوگهایی موثر در متن نباشد اما نامناسبست.
هرچقدر در متن و بازنمایی این واقعه، نقصان و پیش پاافتادگی و توسل به کلیشهای ترین داستانهای پیوندی و حاشیهای وجود دارد، دکور کارآمد و قابل قبولست..فانوس ها و کلبهی چوبی، فضاسازی مناسبیست، نورپردازی حرفهایست اما در میزانسنهایی که سربازان، زخمی و بر زمین افتادهاند، از ردیفهای وسط به بالا قابل دید نیست و این ضعفی در طراحیست که به پر کردن فضای صحنه بیشتر معطوف است تا جایگاه درست و قابل دید برای تماشاگران.
بازی بازیگران با توجه به نقشهایی که برایشان تعریف شده و درهمان قالب ارائه میشود، چیزی بیشتر ندارد. الهه شه پرست، در هر سه نقش متفاوتی که بازی میکند، با ته لهجهی آذری، بجز تعویض لباسها و اسمهایش، تغییر و خلاقیت دیگری نشان نمیدهد. و این ضعف کارگردانیست که این تفکیک را برای کاراکترهای متعدد ایجاد نمیکند تا مخاطب نیز بتواند ارتباط درستتر و قویتری برقرار کند.
اگرچه ایوب آقاخانی دراین سالها در تولید تئاتر، پرکار بودهاست اما همچنان به نظر میرسد تا اجرایی تمام عیار، پخته و کامل، فاصله دارد.
طراحی بروشور، مختصر و جذابست اما درهیچ کجای آن با وجود سیل عظیمی از درج سپاسها، ذکر این مورد که داستان، مرجعی از یک اتفاق واقعی و باقی روایتها، تخیلیست، نشده است ..
باوجود تمام موارد اشاره شده، یادی از این قهرمانان که شایسته بر صحنهی تئاتر نامشان، جاودانه شد، حائز احترامیست که قابل ارج وارزشست.
سرزمینی که ازاین دست قهرمانانِ گمنام چه در گذشته و چه حتی تا به امروز کم ندارد.
یادشان گرامی
هرچند آغشته شد به خون پیرهن ما
شد جامه سربازی ما هم کفن ما
شادیم ز. جانبازی خود در شکم خاک
پاینده و جاوید بماند وطن ما *
نیلوفرثانی
گروه نقد هنرنت
پ.ن : * ابیات درج شده بر سنگ مزار این سه قهرمان